هم نفس من

ساخت وبلاگ
مگه شهریور هم وقت رفتن است؟وقت بد حالی؟مگر نباید همه ی رفتن ها در پاییز باشد؟مگر در این آفتاب ملایم شهریوری بعد از یک تابستان داغ و سوزان میشود داغ بر دل نشیند؟میشود یک عاشق از معشوق خداحافظی کند؟میشود مادری بدون دیدن تک فرزندش چشمهایش رو ببند؟خدایا این روزها را میبینی؟این روزها که در سیاهترین قسمت تاریخ هستیم که هر روز و هرروز اخبار را دنبال میکنیم برای دیدن آمار فوت شدگان، این روزها که واکسن نیست، مریضی هست دارو نیست و بی پولی تا دلت بخواهد.... خدایا این روزها نه تنها خانواده ی من که هزاران هزار خانواده چشم امید به معجزه ات دارن.... نگذار شهریور فصل رفتن باشد. نگذار قرار بر بی قراری در فصل تابستان شود... معجزه ای نشانمان ده.... حالی روشن... از هشت صبح و صدای تلفن و خبر بد حال شدن مجدد الهه تا رفتن به دنبال کیاوش و ظاهر سازی تا اخبار ناامید کننده ای که پشت سر هم به گوش میرسد... خدایا زنده ماندنمان در این جهنم آرزو نیست ما با خودخواهی میخواهیم برایمان بماند... برای پسرش... برای عموی عزیز که قطعا بعد روزها جنگیدن و سرپا ماندن خسته تر از همیشه و دل شکسته تر دست له سوی تو دراز کرده.... خدای برایمان مقدر کن نگاهی به زندگیمان هم نفس من...
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:30

شهریور پر از غم بود پر از رفتن پر از بوی گس جدایی و مرگ... شهریور پر از روزهای تنهایی شد... الهه رفت بعد از یه یکبار برگشتن و مبارزه مجدد بعد از کلی امیدواری به دلهامون بعد دیدن معجزه خدا به چشم دیشب بلیت پرواز داشت... الهه رفت و دل های ما موند با کلی غم.... با یادآوری روزهای دی ۸۳ که تازه عروس بود وارد خانواده ما شده بود با دیدن دختری که با صدای بلند و تند تند حرف میزد و بلنرتر میخندید، دیدن عشوه های ناز دختری با سلیقه، خوش پوش و خوش اندام. که الان اصلا باور نمیکنم اون همه زیبایی و جووتی زیر خاک بره.... قلبم پرئه دردئه ولی این روزها انقد رفتن دیدیم و داریم میبینیم که این رفتن ها و نوشتن از این رفتن ها عادی که نه ولی عادت شده انگار که با یک زخم کهنه و قدیمی داریم زندگی میکنیم... حالمون دیگه خوش نیس... دلزده شدیم از این روزهای که با استرس و ترس میگذره که هر لحظه نگران عزیزانت باید باشی، این اوضاعی که این همه آدم رو داره میبره... قطعا به جای بهتری ولی بدا به حال باز مونده های تنها غمگین خسته و دلشکسته... مامانی میدونم توام الان غمگینی برای پسرت و میدونم به اندازه کافی دعا کردی پیش خدا قضیه قصه رفتن آدماست که هیچ حساب و کتابی نداره این روزا... مواظب الهه باش...خیلی خیلی زود اومد پیشت...دلم داغون برای عمو و کیاوش، برای پدر و مادرشپ.ن:حالم خوب نیست. به آخرین خداحافظی شون فکر میکنم که عمو با چه امید و حال خوبی به امید فرداهایی که مرخص میشه خداحافظی کرده و اینکه الهه به امید بهبودی زودتر و رفتن به خونه ش جوابش رو داده. اینکه کی و با چه حالی به پسرش خبر رو داده، اینکه مادرش چه حالی شده بعد از اون همه امیدواری...باور اینکه تا دو ماه پیش تو خونه ی خودش صحیح و سالم داشته برنامه میریخته هم نفس من...
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:30

فرداشب تولدم هست. دقیقا نیمه آذر. تولدی که هیچ شور و شوقی براش ندارم. تولدی که حتی حس خوبی تو دلم نمیریزه برعکس بقیه سالها. تولدی که حالم گرفته ست ولی سعی میکنم خوب باشم. اینکه خدا به ما یه لوبیا نداده. اینکه اطرافیان مدام تکرار و تکرار میکنند و با دعاهاشون رو اعصابت میرن. اینکه دلم میشکنه و ازش لوبیا میخوام و نمیده. اینکه حال بدم رو با خودش میگم و ازش میخوام تبدلیش کنه به حال خوب. اینکه التماس میکنم دیگه کسی رو از اطرافیانمون نبره و به خانواده مون عضوهای جدید اضافه کنه. اینکه چهله اذان برداشتم و باز هم با تضرع ازش میخوام فقط سلامتی بده به عزیزانم. نشون میده هستی تو قلبم تو جونم تو حال خوب و بدم. نمیدونم چی برای من نوشتی ولی خودت خوب میدونی بنده صبوری نیستم. تو برام عجله کن. تو برام این تولد رو به بهترین شکل در بیار.تو کاری کن بشم پر از حس خوب. تو کاری کن سال دیگه بابت مستجاب شدن همه ی ارزوهام از ته دلم شکرت رو به جا بیارم. هم نفس من...
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:30